کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

یک مرد کوچک

اولین آب هویج بستنی 27/1/92

شب مثل همیشه هوس شربت پرتقال کردی و طبق معمول باید من توی لیوان شربت رو میریختم تا تو از یخچال آب بریزی روش.صندلی برات گذاشتم و آب ریختی و یه کم خوردی و رفتی سراغ فضولی تو یخچال.بابا علی آب هویج گرفته بود و گذاشته بود توی یخچال...ازم پرسیدی این چیه گفتم آب هویج...میخوای؟ گفتی نه...یه کم که گذشت گفتی مامان ازین میخوام.منم توی یه استکان برات ریختم و خوردی.بعدم هوس بستنی کردی ...منم به فکرم رسید بستنی رو بریزم تو آب هویج ببینم میخوری یا نه.خوردی ولی فقط نصف استکان! همینم خوبه ..من که اصلا آب هویج بستنی دوست ندارم... دیگه برات بگم که بعد از یک ماه دیشب اومدی گفتی مامان لیدا شیمس خوب شده ؟؟ باورم نمیشد داری سراغشو میگیری.بهت گفتم آره خوب شده......
29 فروردين 1392

باغ من

25/1/92 تازگی ها دیگه شب پیش ما نمیخوابی.میری پایین پیش بابا جون.روز هم که اونجایی.وقتی میام پیشت اونقدر دلم برات تنگ شده که همش میخوام بغلت کنم و ببوسمت اما خیلی خوشت نمیاد.عوضش وقتی خودت داوطلبانه میای تو چشمام زل میزنی و میخندی و لپمو میکنی و بوسم میکنی از فرصت استفاده میکنم و محکم بغلت میکنم.دیشب چوب لباسی اتاق بابا جون رو کشیدی و افتاد روی سر بابا جون و کلی درد گرفت.صبح هم تا 10 و نیم خواب بودی.بیدارت کردم و همه با هم رفتیم باغ .این دفعه رفتیم باغ خودمون.بعد از یکسال بالاخره با تموم شدن قسطهای خونه تونستیم بهش سر بزنیم .از همون اول باغ رو تقسیم کردی و اولی رو برداشتی برای خودت.شیر آبش رو پیدا کردی و بازش کردی .میرفتی داخل ببینی آب میا...
25 فروردين 1392

تولد مامان

امسال دومین سالی بود که با حضور تو تولد میگرفتم.من اصلا از کیک تولد خوشم نمیاد اما از وقتی تو اومدی دنبال بهانه میگردم که به هر مناسبتی یه کیک بخریم و شمع بزاریم و تو فوت کنی.آخه خیلی دوست داری.میگی مامان پبلد بخون .منم آهنک تولدت مبارک و برات میخونم و تو دست میزنی.امسالم به انتخاب خودت کیک خریدیم.عکساشو که بزارم متوجه میشی که بیشتر به تولد تو شبیهه نه من !   ...
20 آذر 1391
1